توضیحات
توضیحات محصول
دانلود رمان دژکوب خلاصه ای از رمانهوا سرد بود , آسمان میغرید و ابرهای سیاه بی وقفه میباریدند. میان کوچه ای تنگی در شهر مه گرفته از سرمای آذرماه , تنها صدای شالاپ و شلوپ دویدن او بود و تپش بی وقفه سینه اش …نمیدانست اینجا کدام جهنمی از تهران است .. قبلا اینجا آمده بود ؟ نیامده بود ؟ اصلا این خراب شده را دیده بود؟ کوچه های تنگ و تاریک … مگر میشد حتی یک نفر هم از این خانه ها بیرون نیاید؟ اصلا مگر ساعت چند بود ؟پشتش را به دیوار خیس تیکه داد.. از شدت دویدن زیر باران دیگر نایی برایش نمانده بود.. موهای بافته شده از دوطرفش را که زیرشال ب اینط رف و آن طرف تاب میخورد داخل مانتوی خیسش فرو برد و قدری چشم بست . چطور میشد میان این همه هوا و اکسیژن بی هواماند ؟گوشی موبایلش دائم اخطار میداد , تنها دو درصد باطری برایش باقی مانده بود . براش این آسمان لعنتی بس یود . نمیخواست او هم ببارد. با همان اندک شارژ دست روی صفحه خیس کشید و تند تند تایپ کرد ….
…
نقد و بررسیها
پاکسازی فیلترهنوز بررسیای ثبت نشده است.