توضیحات
توضیحات محصول
قسمتی از رمان: ﺧﯿﻠﯽ دوﺳﺖ داﺷﺘﻢ ﺳﻮار اون ﻋﺮوﺳﮏ ﺑﺸﻢ وﻟﯽ ﺧﻮ اوﻻً ﻏﺮورم نمیذاﺷﺖ ﭼﻮن ﺻﺎﺣﺐ اﯾﻦ ﻋﺮوﺳﮏ ﻣﺎﺷﯿﻦ ﺧﻮﺷﮕﻞ ﺑﺎﺑﺎﻢ رو ﭘﻨﭽﺮ ﮐﺮده ﺑﻮد و از ﻃﺮف دﯾﮕﻪ بمیرﻣﻢ ﺳﻮار ﻣﺎﺷﯿﻦ ﻏﺮﯾﺒﻪ نمیشم… اوﻧﻢ اﯾﻦ ﺧﺠﺴﺘﻪ … ﮐﺎﻓﯿﻪ ﯾﮑﯽ منو ﺑﺎ اﯾﻦ ﺑﺒﯿﻨﻪ ﺧﺮوار ﺧﺮوار ﺣﺮف درﻣﯿﺎرن واﺳﻢ … واﻻ ﺷﺎﻧﺲ ﮐﻪ ﻧﺪارمخلاصه رمان دربست تا عاشقیدرحالی که برای خودم آواز میخوندم و از خجالت اعتماد به نفسم درمیومدم از اتاق زدم بیرون!من : ننم دختری داره که شاه نداره … صورتی داره که ماه نداره … به کس کسونش نمیده … به همه کسونش نمیده!با دیدن بابا دستامو بالا بردم و بلند و پر انرژی گفتم : سلام بر پدر گرام … باب: علیکم سلام دختر خلم … با اخم گفتم : من خلم ؟ بابا : اوم … الان که فکر میکنم میبینم چل هم هستی!با دلخوری و لب و لوچه آویزون گفتم : دو ساعته دارم به خودم اعتماد به نفس میدم بعد شما میای میزنی به حالم!دماغمو کشید و گفت : د همین میگم خلی دیگه … من : چه خل باشم چه چل باشم دختر شمام!گوشمو کشید و گفت : الان یعنی من خل و چلم ؟ همونطور که با گوشم کشیده میشدم بالا گفتم : ای ای!من کی اینو گفتم آخه؟ ااایییی گوشمممممم … مامانننننن … تا مامان رو صدا کردم ولم کرد و گفت : خب دخترم دیگه چه خبر!ای من فدای بابای زن ذلیلم که عین موش از فیل میترسه … موش از فیل میترسه یا فیل از موش.اصل نیت وجدان عزیزم لپ تپلی بابا روبوسیدم که … مامان : باز تو از شوهر من آویزون شدی ؟ چی از جونش میخوای آخه ؟از بابا جدا شدم و گفتم : ووویییی صاحابش اومد …عنوانرمان دربست تا عاشقینویسندهmarii72ژانرطنز,عاشقانهتعداد صفحه247ملیتایرانیفرمت فایل pdf
…
نقد و بررسیها
پاکسازی فیلترهنوز بررسیای ثبت نشده است.