رمان تاوان سکوت
قسمتی از متن رمان:
خندید و گفت : از گرما تو حموم هلاک شدم. میخوام یکم هوا بخوره بدنم . تو هم خودتو لوس نکن چشماتو باز کنآروم چشمامو باز کردم و زیر چشمی بدنشو نگاه میکردم . لبمو گاز گرفتم و گفتم چه بدنی هم داريا . کوفتش بشی .خنده ریزی از سر شیطنت کرد و گفت:- کوفت کی بشم ؟+ همونی که میخواد تو رو بگیره دیگه حالشو میبره .- أره حسابی خوش به حالش میشه . میگما تو هم بد چیزی نیستيا. میگم لباساتو در بیار ببینم تو چطوریرفتم سمتش و از بدنش نیشگوئی گرفتم و گفتم :+ به من که رسید بد چیزی نیستم ؟ همين ؟ نمیخام ببینی . عيبه- خب البته که خوب تیکه ای هستی ، والا من که دخترم روت نظر دارم دیگه وای به حال پسرا+ بیشرف رو من نظر داری ؟ ماما الان نگار میخواد منو … خندید و ادا در آورد و گفت :- نگار میخواد تو رو چی ؟+ بیا برو لباساتو بپوش ورپریده . منو تو دیگه تو این سه سال همو خوب شناختيم . نه من اهل این حرفام نه تو …- مطمئنی ؟+ خب آره. نکنه غیر از اینه و بروز ندادی ؟
…
نقد و بررسیها
هنوز بررسیای ثبت نشده است.