کتاب چشم سوم نوشته لوبسانگ رامپا

15.000 تومان

شناسه محصول: vfp-6580284 دسته:

توضیحات محصول

نویسنده:  لوبسانگ رامپامترجم:  فرامرز جواهری‌نیاشابک:  ۹۷۸۹۶۴۹۰۴۹۸۹۲ناشر:  مجیدموضوع:  داستان کوتاه خارجی درباره کتاب چشم سومتبت، سرزمین زیبایی و شکوه و رمز و راز، زر و تنگدستی، پیچیدگی و سادگی روح، جایی که به شماری اندک توانایی آن داده می‌شود که با نگاهی ژرف درونی‌ترین اندیشه‌های انسان ها را خوانده، شادی‌ها و خشم‌های آنان ـ و حتا بیماری‌هاشان را دریابند. این است قدرت چشم سوم.لبسانگ رامپا خود جراحی دردناکی را که به گشودن چشم سوّمش انجامید، تاب آورده است. او در کتاب چشم سوم روایت می‌کند که چگونه، در پایهٔ پسرکی ۷ ساله، خانه خود را پشت سر گذاشته، به لاماکدهٔ چاک‌پوری، معبد پزشکی شگفت انگیز تبت راه یافت و آنجا زیردست بزرگترین استادان هنرهای مینوی به آموختن هنرهای روشن‌بینی، گردش اختری، کایت پروازی و… روی آورد.خواندن کتاب چشم سوم را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیماین کتاب را به تمام علاقه مندان به ادبیات عرفانی پیشنهاد می‌کنیمبخشی از کتاب چشم سومتزو در گذشته یک رهروی پاسدار بود، اما اکنون به خشکی از بزرگ‌زاده‌ای نورسیده پرستاری می‌کرد! او هنگام پیاده‌روی‌های دراز به گونهٔ بسیار بدی می‌لنگید و از این رو گردش‌هایش پشت اسب انجام می‌شد. در سال ۱۹۰۴ ارتش انگلیس به فرماندهی سرهنگ یانگ هازبند دروازه‌های تبت را گشود و ویرانی فراوانی به بار آورد. روشن است که آنها اندیشیدند ساده‌ترین راه بی‌گمان شدن از دوستی مردم ما این است که آنها را کشتار کنند و ساختمان‌هامان را به توپ ببندند. تزو از پاسداران کشور بود و هنگام مبارزه بندران پای چپش از ترکش آسیب دیده بود.پدرم یکی از رهبران کشور تبت بود. خانوادهٔ او و خانوادهٔ مادرم در شمار ده خاندان بزرگتر تبت می‌آمدند و بنابراین، در کارگردانی کشور دستی بزرگ داشتند. از شیوهٔ فرمانروایی کشورم کمی جلوتر خواهم گفت.پدر مرد تنومند و درشت اندامی بود که بلندی‌اش به یک متر و هشتاد سانت می‌رسید. زورش چندان بود که آدم می‌توانست درباره‌اش لاف بزند. در جوانی توانسته بود استری را از روی زمین بلند کند و از اندک کسانی به شمار می‌آمد که می‌توانستند با مردان خم کشتی بگیرند و سربلند بیرون آیند.بیشتر تبتی‌ها موی سیاه و چشمان قهوه‌ای تیره دارند. مانند پدر کم یافت می‌شد. او موی قهوه‌ای شاه بلوطی و چشمان خاکستری داشت. ما زمان‌ها، با انگیزه‌هایی که سر در نمی‌آوریم، با توفان ناگهانی خشمش روبرو می‌شدیم. پدر را چندان نمی‌دیدیم. تبت دوران پرآشوبی را گذرانده بود. انگلیس در سال ۱۹۰۴ کشور ما را گشوده و دالایی لاما پس از آنکه پدرم و دیگر هموندان (اعضاء) کابینهٔ دولت را برای فرمانروایی بجای گذارد، به مغولستان گریخته بود. او در سال ۱۹۰۹ از راه پکن به لهاسا بازگشت. در سال ۱۹۱۰ چینی‌ها که از پیروزی انگلیسی‌ها دلگرم شده بودند، به لهاسا ریختند. دالایی لاما دوباره پس نشست و این بار به هند. چینی‌ها پس از آنکه بر مردم ما هرگونه تبهکاری هراس‌انگیزی را روا داشتند، در سال ۱۹۱۱ هنگام انقلاب چین از لهاسا بیرون رانده شدند. دالایی‌لاما در سال ۱۹۱۲ دوباره به لهاسا بازگشت. در سراسر دوران نبود وی، در همهٔ آن دشوارترین روزها، سنگینی بار کشورداری تبت بر دوش پدر و دیگر هموندان دولت بود. مادرم زمان‌ها می‌گفت که خوی پدرم از آن پس هرگز چون گذشته نشد. آشکار است که او زمان پرداختن به ما بچه‌ها را نداشت و ما هیچگاه از وی مهر پدری ندیدیم. چنین می‌نمود که من به ویژه خشمش را برمی‌انگیختم، از این رو به دست‌های نامهربان تزو سپرده شدم تا آن گونه که پدر می‌گفت، «مرا بسازد یا خرد کند». سستی‌ام روی استر را تزو چون خوارداشتی به خود می‌گرفت. در تبت پسربچه‌های خانواده‌های بلندپایه، به سخنی، پیش از آنکه بتوانند راه بروند، سواری یاد می‌گیرند. چابکی در سواری پشت اسب، در کشوری که از شلوغی چرخدار نشانی ندارد و همهٔ رفت و آمدها در آن پیاده یا پشت اسب انجام می‌گیرد، از بایسته‌هاست. بزرگزادگان تبتی روش‌های اسب سواری را ساعت‌ها پس از ساعت‌ها و روزها یکی پس از دیگری می‌آزمایند. آنها می‌توانند بر روی زین باریک اسبی که می‌تازد بایستند و با تفنگ، سپس با تیر و کمان، به آماجی زنده تیراندازی کنند. گاه نیز سوارکاران ورزیده با آرایشی ویژه در دشت‌ها می‌تازند و با پرش از زمین به زین دیگر اسب‌های خود را جابجا می‌کنند. و من در چهارسالگی هنوز ماندن روی یک زین را دشوار می‌یافتم! 

نقد و بررسی‌ها

هنوز بررسی‌ای ثبت نشده است.

اولین کسی باشید که دیدگاهی می نویسد “کتاب چشم سوم نوشته لوبسانگ رامپا”

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

سبد خرید
کتاب چشم سوم نوشته لوبسانگ رامپا
15.000 تومان
پیمایش به بالا