توضیحات محصول
رمان دختر حاج آقاآخرین دونه ی سیر رو که دهنم گذاشتم، شیشه پراز آب سرکه اش رو انداختم تو سطل آشغال کنار در رستوران و با یه آروغ طولانی درو کنار زدم و داخل رفتم!لپمو خاروندم و از چپ به راست همه رو از نظر گذروندم!کنار پنجره ی عریض مستطیل نشسته بود و خیره به ساعت مچیش انتظار منو میکشید!سر و وضع اسفناکی داشتم چون خز و خیل ترین تیپ ممکن رو زده بودم!یه شلوار شیری رنگ پاچه گشاد دراز، که پشتش رو زمینو جارو میزد،یه مانتوی بدرنگ چروک، یه شال کلفت نه چندان خوشرنگ و البته دهنی که بدجور بوی سیر میداد….!نا منو دید برام دست تکون دادم.منم همینکارو کردم و به سمتش رفتم.این مسافت کوتاه زیاد طول کشید چون ناشی بودن من تو پوشیدن کفش پاشنه بلند باعث میشد هی دو لنگم یه وری بشن..!
…
نقد و بررسیها
هنوز بررسیای ثبت نشده است.