دربارهی کتاب عتیقه شناس:
مردی جوان و مرموز به نام لاول به بندری ساحلی در اسکاتلند سفر میکند. مردم این بندر اغلب به ماهیگیری مشغول بودند و این شغل به دلیل شرایط بد جغرافیایی کاری بسیار سخت و خطرناک محسوب میشد. در میان این مردم محروم، خانوادههایی هم بودند که خانههای بزرگ و اشرافی داشته باشند و از رفاه خوبی برخوردار بودند.
با ورود لاول این جوان غریبه، هیجانی در زندگی مردم بندر ایجاد میشود و همه سعی میکنند تا از راز او سر دربیاورند و علت آمدن او به این بندر دورافتاده و بد آب و هوا را درک کنند. او در آن بندر با مردی میانسال به نام جاناتان دوست میشود که علاقه زیادی به عتیقه دارد و تمام وقت خود را به جمعآوری عتیقه میگذراند.
دسیسه و شایعات محلی کم کم زندگی این دو مرد را تحت تاثیر قرار میدهد و لاول را که از زندگی در شهرهای بزرگ گریخته و به آنجا فرار کرده بود دچار افسردگی شدید میکند…
سر والتر اسکات (Sir Walter Scott) داستان و روند جریانات کتاب عتیقه شناس (The Antiquary) را با جزییات روایت کرده و تصویر زیبایی از زندگی مردم بندر در آن شرایط سخت به ما ارائه میدهد. او همانند همیشه یاور فقیران و تهیدستان بوده و خلوص قلب و صفای درماندگانی را که در پایین سطح اجتماعی زندگی میکنند ستایش میکند. این نگاه اسکات در دیگر آثارش نیز به چشم میخورد و او شخصیتهای اصلی کتابهایش را از میان متکدیان و مستخدمین انتخاب میکرد.
در بخشی از کتاب عتیقه شناس میخوانیم:
ماهیگیران یک دکل بلند بادبان کشتی را با خود آورده و در این موقع نیمی از جمعیت بندر قسمتی برای کمک و قسمتی از روی کنجکاوی در آن جا جمع شده بودند. با کمک بقیه چاله حفر شده و انتهای دکل را در آن جا دادند. با طناب هائی که با خود آورده بودند موقعیتی شبیه جرثقیل ایجاد کرده و یک صندلی دستهدار محکم را به انتهای طنابی که از دکل آویزان بود بسته و آن را به آهستگی و دقت به پائین فرستادند.
چشم گمشدگان وقتی به این صندلی افتاد خوشحالی زیادی به آنها دست داد هرچند که نشستن روی صندلی که با کشیده شدن بطرف بالا از صخره فاصله گرفته و مستقیماً روی امواج قرار میگرفت احتیاج به شجاعت زیادی داشت. تمام وزن صندلی و شخصی که روی آن قرار بود بنشیند توسط یک طناب تحمل میگردید. و فقط این تنها مسئله نبود. طوفان شدیدی که میوزید بیشک صندلی و شخصی را که روی آن نشسته بود به اطراف کشانده ولی با وجود تمام این احتیاطها کسی که قرار بود روی صندلی بنشیند و در بالای امواج آویزان شود میبایستی دل شیر داشته باشد.
لاول و پیرمرد گدا بعد از یک مشاوره کوتاه و آهسته دست به کار شدند. پیرمرد دست او را گرفت و لاول با یک حرکت خود را در زاویه نسبت بسطح دریا قرار داد که اگر پیرمرد او را رها میکرد، به داخل اقیانوس سقوط مینمود. لاول با چابکی طنابی را که برای رهائی آنها به پایین فرستاده شده بود گرفت و به سلامت به جای خود بازگشت. بعد طناب را کشید که مطمئن شود که سر دیگر طناب به محل مطمئنی در بالا مهار شده است.
نقد و بررسیها
هنوز بررسیای ثبت نشده است.