توضیحات محصول
درباره کتاب دیگر انسان نیست:
اوسامو دازای در رمان “دیگر انسان نیست” از زندگی انسانی صحبت میکند که بی وقفه تلاش میکند تا در جامعه محل زندگیاش پذیرش شود و مورد انطباق با آنها و معیارهایشان قرار بگیرد. این داستان زندگی فردی به نام یوزو اوبا است. او در کودکی متوجه میشود که درکش از دنیا، با مردم دور و برش بسیار متفاوت است.
همین تفاوت او و جامعه اطرافش سبب میشود تا او توانایی ابراز خود حقیقیاش را از دست بدهد. او نمیتواند افکارش را با آنان درمیان بگذارد و بر اساس تجربه درمییابد که اطرافش با آدمهایی احاطه شده است که خودخواهی و دورویی ویژگی مشترک همهشان است و منافع خودشان، تنها چیزی است که به آن اهمیت میدهند. یوزو درک میکند که در چنین جامعهای نمیتواند مورد پذیرش واقع شود. بنابراین تصمیمی میگیرد. او با نقاب دلقک، با چهرهای که همیشه خندان است و همیشه تلاش میکند تا دیگران را بخنداند، در جمعشان ظاهر میشود. او سخت تلاش میکند اما این موضوع هم کمکی به او نمیکند. او به شدت احساس جدا افتادگی میکند.
حوادثی که در ادامه برایش اتفاق میافتند او را به درک جدیدی میرسانند: او شایستگی و صلاحیت زیستن به عنوان یک انسان را ندارد.ٰبخشی از کتاب دیگر انسان نیست:در زندگیام سه تصویر از یک مرد را دیدهام.اولین تصویر را میتوان تصویری از کودکی نامید که او را در حدود سن ده سالگی نشان میدهد، پسری کوچک که با تعداد بیشماری از زنها (خواهران و سایر دختران فامیل) دوره شده و در حالیکه شلوار چهارخانه روشنی به پا دارد بر لبه استخر باغ ایستاده است.
سرش با زاویهای ۳۰ درجهای به سمت چپ خم شده و دندانهایش در نیشخندی کریه نمایان هستند.کریه؟
شاید انتخاب این واژه سوال برانگیز باشد، چرا که آدمهای فاقد احساس (منظور کسانی هستند که نسبت به زیبایی و زشتی بی تفاوتند) ماشین وار با حالتی بیمزه و پوچ خواهند گفت: «چه پسر کوچک دوست داشتنیای!»هرچند آن چه معمولا «دوست داشتنی» خوانده میشود، به قدر کافی در چهرهی این پسر وجود دارد تا اندکی به تعریف و تحسین ابراز شده معنا ببخشد؛ اما من معتقدم هرکسی که در معرض کوچکترین مواجهه و برخوردی با آن چه که زیبایی را میسازد، قرار گرفته باشد، به احتمال زیاد آن عکس را با حرکت دستی سریع شبیه حرکتی که هنگام راندن حشرات موذی استفاده میشود، به گوشهای پرتاب خواهد کرد و با انزجاری عمیق زیرلب خواهد گفت:
«چه پسر وحشتناکی!»حقیقتا هرچه با دقتی چهره خندان پسرک را بررسی کنید، حس میکنید که وحشتی توصیف ناپذیر شما را در برمیگیرد، خواهید دید که چهره پسربچه به هیچ عنوان یک چهره خندان نیست. در واقع او هیچ نشانهای از یک لبخند را ابراز نمیکند. اگر باور ندارید و دنبال مدرک هستید به مشتهای سخت گره خوردهاش نگاه کنید. ممکن نیست که موجودی انسانی بتواند با مشتهایی چنین گره خورده لبخند بزند. باید یک میمون باشد، چهره خندان یک میمون. آن لبخند چیزی جز مجموعهای از چین و چروکهای زشت نیست. آن عکس حسی بسیار غریب و در عین حال پلید و حتی تهوعآور را به آدم القا میکند که هر لحظه خواهید گفت: «عجب پسربچه چروکیده ترسناکی!»تا به حال هرگز بچهای با چنین قیافه توصیف ناپذیری ندیدهام…
…
نقد و بررسیها
هنوز بررسیای ثبت نشده است.