فرمت فایل: PDF
رمان: ت مثل طابو
نویسنده: #لیلی_ضاد
ژانر: #عاشقانه #انتقامی #معمایی
تعداد صفحات رمان: ۱۷۲۱
خلاصه:یل مرد مرموز و مقتدری که برای خونخواهی برادر کشته شدهاش و نجات برادر محکوم به اعدامش، به ایران برمیگردد. با برنامه و با سیاست تمام، تک تک دشمنهایش را شناسایی میکند و بطور کاملاً ناشناس به آنها نزدیک میشود؛ غافل از اینکه، پناه مظلومترین و در عین حال حقخواهترین نوهی بزرگترین دشمنش، زیادی باهوش و حواس جمع است.بخشی از رمان ت مثل طابوآینه جیبی ام را درون کیف پرت می کنم و به آهستگی دور و برم را از نظر می گذرانم، نور نسبی تریا جوری ست که کسی متوجه ام نشده باشد. پوست لبم را با وسواس می کنم و به ساعتم خیره می شوم. زودتر رسیده ام، خلاف نظر عزیز جون که همیشه می گوید:《زنه و نازش، مرده و نیازش… مبادا خودتو مشتاقش نشون بدی!》زود تر رسیده ام و این دفعه را با رفتارم به عزیز جون طعنه زدهام:《زن از نظر شما با یه برده رومی که فقط باید روح و روان اربابشو ارضا کنه چه تفاوتی داره؟ما زنیم ولی قبل از جنسیتمون، آدمیم! اگه آتیش تنوره زد تو دلمون از دلتنگی، بی حیا و چشم دریده نیستیم، آدمیم!》دویست و هفت سیاه رنگش تا کنار فوارهها میآید و من از پشت شیشه های سرتا سری تریا مشغول دید زدنش می شوم. دوباره آینه را از کیفم کش می روم و نگاه آخر را به خودم می اندازم؛ موهایم را رنگ کردهام، سیاه پرکلاغی، هیچ آرایشی به جز این رژ سنگین و مات ندارم. زن درون آینه همان است. همانی که او دوست دارد. پیاده شدنش طول می کشد.وقتی که پیاده میشود هم مقابل در مکث می کند و تمام حواسش را به گوشیاش میدهد و من تمام حواسم را به قد بلند و کت قهوه ای سوخته ایی که روی دستانش آویخته، میدهم. هوا سرد شده، کاش زودتر بیاید. گفته بود کارم دارد و زیاد نمیماند؛ اما باز دلم گرمِ کنارش ماندن است؛ از همان روزی که آق بابا گفت:《بهرام باید تو این خونواده پاگیر بشه》و برای این پا گیر کردن، ازدواج با من را پیشنهاد داد، دلم گرم ماندنش بود. نفس های پرخنده اش را پشت در جا میگذارد و وارد جای همیشگی مان میشود…
…
نقد و بررسیها
هنوز بررسیای ثبت نشده است.